شیوهى تبلیغ و دعوت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در مدت 23 سال یکى از عوامل اصلى در موفقیت مکتب اسلام در برابر شرک جاهلى (با تمام امکانات و استعدادهایش) شد. این دعوت البته در ارتباط مستقیم با شخصیت کمال یافتهى او بود. شخصیتى که استقامت، صبر و بردبارى از ویژگىهاى بارز اوست.
آنچه در این مقاله مىخوانیم (به مناسبت 28 صفر رحلت رسول اکرم صلى الله علیه و آله) بازخوانى شفابخش اندکى از انبوه سختىها و دشوارىهایى است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در طول دوران نبوت متحمل شد تا بدانیم رسول اکرم صلى الله علیه و آله در چه محیطى و با وجود چه انسانها و تحمل چه مشکلاتى توانست «تبلیغ دین» را به انجام رساند. این دشوارىها را مىتوان به دو شیوهى موضوعى یا تاریخى بازگو کرد ما ضمن رعایت موقعیت تاریخى مطالب خود را به صورت موضوعى ارائه خواهیم کرد.
الف دورهى دعوت غیر علنى (راز بىتفاوتى قریش)
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بعد از شروع رسالتبه مدت سه سال به دعوت غیر علنى پرداخت و در این مدت توانست هستهى اولیهى مسلمانان را تشکیل دهد. در این دوره حضرت خدیجه (س)، امیر مؤمنان على علیه السلام زید بن حارثه، زبیر بن عوام، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابى وقاص، طلحة بن عبیدالله، ابوعبیده جراح، ابوسلمه، ارقم بن ابى الارقم و... آیین اسلام را پذیرفتند. (1)
هدف اصلى پیامبر صلى الله علیه و آله در این دوره ایجاد یک پایگاه هر چند کوچک از مسلمانان بود که بتواند دعوت خود را از طریق آنان در گستردهاى وسیعتر ابلاغ کند. زهرى مىنویسد: «رسول خدا صلى الله علیه و آله به شیوهاى پنهانى مردم را دعوت مىکرد و به دنبال دعوت او برخى از جوانان و مستضعفان به او گرویدند، تا آن که شمار آنها به فزونى نهاد.» قریش در این دوره نسبتبه دعوت پیامبر صلى الله علیه و آله عکس العمل تندى نشان نمىدادند و راز آن، دعوت غیر علنى پیامبر صلى الله علیه و آله در این دوره بود. همچنین پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز نظریات تندى که صریحا احساسات خویش را جریحهدار کند بر زبان نمىراند و تنها کسانى را که لایق و مستعد مىدید دعوت مىکرد. بر همین اساس قریش و ابوسفیان در طول این دوره سرمست از عیش و نوش خود، با لبخندى تمسخر آمیز اخبار مربوط به دعوت او را نادیده مىگرفتند و بىاهمیت جلوه مىدادند. البته این امر سابقه تاریخى نیز داشت. زیرا «ورقة بن عبدالله» و «امیه» نیز داعیه مسیحىگرى داشتند و مردم را به تورات و انجیل دعوت مىکردند ولى به دلیل نیافتن یار و یاور رفته رفته شعله دعوتشان خاموش شد. خود ابوسفیان هنگامى که اخبار دعوت پیامبر صلى الله علیه و آله را مىشنید مىگفتشعلهى ادعاى تبلیغ او نیز مانند دعوت ورقه و امیه به همین زودى خاموش خواهد شد و خودش نیز به فراموش شدگان خواهد پیوست.
بعد از آن که پیامبر صلى الله علیه و آله توانست تعدادى از مردم مکه را با خود همراه سازد و به همراه آنان اعمال عبادى به جاى آورد، در فکر جذب خویشاوندانش افتاد تا آنان را نیز با خود همراه کند، این کار علاوه بر این که آغاز اصلاح از درون و خانواده بود، مبتنى بر واقعنگرى پیامبر صلى الله علیه و آله نسبتبه مناسبات اجتماعى آن عصر نیز بود. ساختار قبیلهاى آن روزگار به گونهاى بود که با پیروى و حمایت قوم از پیامبر صلى الله علیه و آله، وى پایگاه اجتماعى قوىترى به دست مىآورد. این دعوت بر پایه آیهى «وانذر عشیرتک الاقربین» (2) آغاز شد. مفسران مىنویسند: خداوند او را مامور کرد تا خویشان خود را به آیین خویش بخواند. پیامبر صلى الله علیه و آله پس از بررسى جوانب از على علیه السلام که سیزده یا پانزده سال سن داشتخواست غذایى تهیه کند و شیر نیز بیاورد. آن گاه چهل و پنج نفر از سران بنىهاشم را دعوت کرد و ضمن پذیرایى خواست دعوت خود را براى آنها بازگو کند، اما یکى از عموهاى پیامبر صلى الله علیه و آله یعنى ابولهب با طرح سخنانى سبک، آمادگى جلسه را براى طرح مطلبى به آن مهمى از بین برد، لذا پیامبر صلى الله علیه و آله فرداى آن روز نیز آنان را دعوت کرد و این بار سخن خود را بعد از ستایش خدا و اعتراف به وحدانیت او این گونه ادامه داد:
به راستى هیچ گاه راهنماى یک جمعیتبه کسان خود دروغ نمىگوید، به خدایى که جز او خدایى نیست من فرستاده شدهى خدا به سوى شما و عموم جهانیان هستم. [اى خویشاوندان]، به خدا سوگند همانگونه که مىخوابید مىمیرید و همانطور که بیدار مىشوید برانگیخته خواهید شد، و طبق کارهایتان محاسبه مىشوید و این بهشت دائمى خدا (براى نیکوکاران) و دوزخ همیشگى او (براى بدکاران) است (3) . سپس ادامه داد: هیچ کس از مردم براى کسان خود چیزى بهتر از آن چه من براى شما آوردهام، نیاورده است. من براى شما خیر دنیا و آخرت را آوردهام. خدایم به من فرمان داده که شما را به جانب او بخوانم. کدام یک از شما پشتیبان من خواهد بود، تا برادر و وصى و جانشین من میان شما باشد؟ «فایکم یوازرنى على هذا الامر على ان یکون اخى ووصیى وخلیفتى فیکم.» بعد از پایان سخنان رسول اکرم صلى الله علیه و آله سکوت همهى مجلس را فرا گرفت، یک مرتبه على علیه السلام سکوت را شکست و گفت: اى پیامبر صلى الله علیه و آله خدا من آمادهى پشتیبانى از شما هستم.
پیامبر صلى الله علیه و آله از او خواست که بنشیند و دو بار دیگر درخواستش را مطرح کرد اما باز جز على علیه السلام کسى پاسخ نداد. لذا پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «ان هذا اخى ووصیى وخلیفتى علیکم فاسمعوا له واطیعوه» «[مردم، ] این (على) برادر و وصى و جانشین من است میان شما! به سخنان او گوش دهید و از او پیروى کنید» . در این هنگام جلسه پایان یافت و حاضرین با پوزخند به ابوطالب کنایه زدند که: محمد دستور داد از پسرت پیروى کنى و از او فرمان ببرى. (4)
در این گزارش تاریخى نیز عدم حساسیت قریش به دعوت پیامبر صلى الله علیه و آله را مشاهده مىکنیم و با این که پیامبر صلى الله علیه و آله ضمن این دعوت تمام بزرگان قوم را به طور رسمى از هدف خود آگاه ساخت ولى آنان به دلیل این که خطرى تا آن لحظه از جانب پیامبر صلى الله علیه و آله احساس نکرده بودند، همه چیز را با خنده و تمسخر پشتسر گذاشتند و این نبود مگر به برکت تبلیغ برنامهریزى شده رسول خدا صلى الله علیه و آله. بنابر این در این دوره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به دلیل رعایت پنهان کارى تبلیغى، سپس کار کردن روى اشخاص به صورت فردى و آن گاه عادى سازى تبلیغ خود در جمع خاندانش موفق شد از ایجاد هر نوع تنش تند جلوگیرى کند.
آغاز دعوت رسمى
بعد از سه سال دعوت پنهانى، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دعوت خود را به صورتى آشکار مطرح کرد.
او روزى در کنار کوه «صفا» روى سنگى قرار گرفت تا مردم را به خداپرستى دعوت کند. ابتدا با واژه یا مباحاة که عرب به جاى زنگ خطر به کار مىبرد، توجه همه را به خود جلب کرد، آن گاه با استفاده از شخصیت ممتاز خود و سابقهى درخشانش در امانت دارى و راستگویى به آنان گفت: اى مردم! اگر به شما بگویم پشت این کوه دشمنان شما موضع گرفتهاند و قصد تجاوز به مال و جان شما را دارند، باور مىکنید؟ همه تصدیق کردند و گفتند: آرى! ما تا به حال دروغى از تو نشنیدهایم. فرمود: اى گروه قریش! خود را از آتش نجات دهید من براى شما در پیشگاه خدا نمىتوانم کارى بکنم، من شما را از عذاب دردناک مىترسانم. موقعیت من همانند دیدهبانى است که دشمن را از نقطهى دور مىبیند و فورا به سوى قوم خود براى نجات آنان مىشتابد و با شعار مخصوص آنان را از این پیشآمد با خبر مىکند. (5)
ادبیاتى که در این گفتار و دعوت به کار رفته چنان است که وجود خدا را فرض مسلم گرفته و قوم را از عذاب او برحذر داشته است و این گویاى وجود صبغههایى از خدا باورى در میان آن قوم است که هر چند رو به اضمحلال بود ولى به دلیل وجود موحدانى اندک هنوز شعلههایش فروغى داشت. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از این پیشزمینه نیز به خوبى استفاده کرد.
نکته دیگر این که تصدیق مردم نشان مىدهد دعوت سه ساله حضرت (پنهانى) به گونهاى بود که احساسات قریش و مردم را برنیانگیخت تا آنان دستبه تحریف و ترور شخصیت وى بزنند و چنان تبلیغ در محیطى آرام صورت پذیرفت که شخصیتحضرت کاملا بکر و زلال باقى مانده بود. اما اینک دیگر همه چیز عیان شده بود و پیامبر صلى الله علیه و آله مىباید تمام هجمهها را به جان بخرد و از همین دوره و در پى اعتراضهاى علنى و بىپرده به آیین بتپرستى بود که موج فشارها به سوى پیامبر صلى الله علیه و آله و اقلیت مسلمان روى آورد. (6) قریش در طول ده سال برنامههاى مختلفى را براى از بین بردن نهضت تبلیغى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله تدارک دید که آخرین آن نقشه قتل و اقدامات نظامى بود. فهرست این اقدامات و مقاومتهاى پیامبر صلى الله علیه و آله در برابر هر یک چنین است.
- سیاست فشار قبیلهاى اولین اهرم قریش براى مقابله با تبلیغ رسول اکرم صلى الله علیه و آله فشار از سوى قبیله و به طور طبیعى رئیس قوم، یعنى ابوطالب علیه السلام بود. آنان به طور دسته جمعى نزد او رفتند و گفتند: برادرزادهات خدایان ما را ناسزا مىگوید و آیین ما را به زشتى یاد مىکند و به افکار ما مىخندد و پدران ما را گمراه مىداند. یا از او بخواه دست از ما بردارد یا او را در اختیار ما بگذار و حمایتخود را از او سلب کن (7) .
در متن این پیشنهاد دو موضوع «مصالحه» یا «تهدید و رفع حاشیه امنیتى» مطرح بود.
ابوطالب با تدبیرى خاص آنان را باز گرداند اما به خاطر بیانات پیامبر صلى الله علیه و آله و تاثیر سخنان وى مخصوصا در ماههاى حرام که حجاج به مکه مىآمد، آنان بار دیگر نزد ابوطالب آمدند و این بار تنها در قالب تهدید به وى گفتند: ابوطالب! تو از نظر شرافت و سن بر ما برترى. قبلا هم گفته بودیم که برادرزادهى خود را از تبلیغ آیین جدید باز دار اما تو اعتنا نکردى، اکنون صبر ما به پایان رسیده است. لازم است او را از هر نوع فعالیتباز دارى و گرنه با او و تو که حامى او هستى مبارزه خواهیم کرد. ابوطالب قول داد سخنان آنان را به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بگوید و چون پیامبر صلى الله علیه و آله حاضر شد، فرمود: عمو جان! به خدا سوگند هر گاه خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند، تا از تبلیغ آیین و تعقیب هدف خود باز گردم، هرگز چنین نخواهم کرد تا آن که بر مشکلات پیروز شوم و به مقصد نهایى برسم یا در این راه جان دهم (8) .
ابوطالب نیز گفت: به خدا سوگند دست از حمایت تو برنمىدارم تا ماموریتخود را به پایان برسانى (9) .
- دورسازى حامیان
همانطور که گفته شد، قریش دیگر تحمل وجود پیامبر صلى الله علیه و آله را نداشت لذا این بار در صدد برآمدند، تا حمایتهاى سیاسى و اجتماعى ابوطالب از وى را قطع کنند. (زیرا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از جهت اقتصادى از سوى حضرت خدیجه و از جهتسیاسى و قبیلهاى از طرف ابوطالب علیه السلام حمایت مىشد.) لذا وقتى دور هم جمع شدند گفتند: حمایت ابوطالب از محمد شاید به این خاطر است که او را به فرزندى برگزیده است، پس زیباترین جوانان قریش را نزد او مىبریم. آنان (عمارة) بن ولید بن مغیره را همراه خود بردند و گفتند: ابوطالب! فرزند «ولید» جوانى شاعر، سخنور، زیبا چهره و خردمند است. حاضریم او را به تو واگذاریم تا به پسرى برگزینى و در عوض از حمایت محمد دستبردارى. ابوطالب که از شدت خشم برافروخته شده بود، بر سر آنان داد زد و گفت: معامله خیلى بدى با من مىکنید. من فرزند شما را در دامن خود تربیت کنم و شما فرزند [خوانده] مرا بکشید. به خدا قسم این کار نشدنى است (10) .
قریش در صدد بودند به این ترتیب چتر حمایتى ابوطالب را از سر پیامبر صلى الله علیه و آله بردارند و به این ترتیب او را به قتل برسانند. از همین نکته اهمیت وجود ابوطالب براى بقاى دعوت پیامبر صلى الله علیه و آله روشن مىشود.
- تطمیع
گام بعدى قریش براى متوقف کردن تبلیغ رسول خدا صلى الله علیه و آله، تطمیع بود. اما باز ناموفق ماندند آنان تصمیم گرفتند پیامبر صلى الله علیه و آله را با پیشنهاد منصب، ثروت و تقدیم هدایا و زنان زیبا تطمیع کنند، شاید از دعوت خود دستبردارد لذا با هم به خانه ابوطالب آمدند.
یکى از آنان گفت: اى ابوطالب! محمد صفوف فشرده ما را متفرق ساخت و سنگ تفرقه در میان ما افکند و به عقل ما خندید و ما را و بتهاى ما را مسخره کرد. هر گاه محرک او بر این کار نیازمندى است ما ثروت هنگفتى در اختیار او مىگذاریم. اگر مقام مىخواهد، او را فرمانرواى خود مىکنیم و سخن او را مىشنویم اگر بیمار است، بهترین پزشکها را مىآوریم و... ابوطالب رو به پیامبر صلى الله علیه و آله کرد و پرسید: چه مىگویى؟ . فرمود: من از آنان چیزى نمىخواهم تنها در مقابل چهار پیشنهاد آنها، یک سخن از من را بپذیرند تا در پرتو آن بر عرب حکومت کنند و غیر عرب را پیرو خود کنند. در این لحظه ابوجهل برخاست و گفت: حاضریم به ده سخن تو گوش کنیم، پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: تنها سخن من این است که به یگانگى خدا اعتراف کنید (تشهدون ان لا اله الا الله) این سخن، آنان را چنان در بهت و حیرت فرو برد که از در ناامیدى گفتند: سیصد و شصتخدا را ترک کنیم و خداى یگانهاى را بپرستیم!؟ (ندع ثلاث ماة وستین الها ونعبد الها واحدا؟) .
- پیشنهاد مصالحه
مشرکان همچنان اصرار داشتند که پیامبر صلى الله علیه و آله کار خود را محدود کند و حداقل با خداى آنان کارى نداشته باشند. به نقل سیره نویسان و مفسران سورهى کافرون در برابر درخواست چند نفر از اشراف قریش مانند (حارث بن قیس، عاص بن وائل، ولید بن مغیرة، امیة بن خلف) نازل شد. آنان گفتند: اى محمد! بیا و از دین ما پیروى کن، ما هم از دین تو پیروى مىکنیم. تو یک سال خدایان ما را پرستش کن، یک سال هم ما خداى تو را عبادت کنیم. در این صورت هر کدام که بر حق باشیم دیگرى هم نصیبى از حق برده است.
به این ترتیب این اشراف در تلاش بودند با طرح شک در این که صراط واقعى معلوم نیست کدام است، پیامبر صلى الله علیه و آله را به پذیرش قرائتخود وادار سازند و آنان نیز به قرائت پیامبر صلى الله علیه و آله احترام بگذارند و به این ترتیب بذر شک در دلها کاشته مىشد اما پیامبر صلى الله علیه و آله همچنان بر یقین خود باقى ماند و قرائتخود را که از منشاء وحى گرفته بود، یگانه قرائت واقعى دانست و در دام آنان گرفتار نشد. اشراف حتى راضى شدند پیامبر صلى الله علیه و آله در ظاهر به خدایان آنها احترام گذارد و استلام نماید و آنان خداى محمد را تایید کنند اما سورهى کافرون در همین زمان نازل شد و آنان را ناکام گذاشت (11) .
«قل یایها الکفرون. لا اعبد ما تعبدون. و لا انتم عبدون ما اعبد. و لا انا عابد ما عبدتم. و لا انتم عبدون ما اعبد. لکم دینکم و لى دین» .
- جنگ روانى (استهزاء)
مشرکان که از تاثیر روشهاى قبلى ناامید شده بودند، به ابزارهاى روانى جدید روى آوردند آنان با تمسخر و استهزاء این بار تلاش کردند شخصیت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را منزوى سازند و نزد مردم عادى او را تحقیر کنند، شاید از تعداد پیروانش کاسته شود.
استهزاء به عنوان یکى از فشارهاى روحى در تاریخ زندگى پیامبر صلى الله علیه و آله ثبتشده استحتى ابن سعد، ابن اسحاق و بلاذرى اسامى استهزاء کنندگان را ضبط کردهاند (12) از میان دهها اسمى که ابن سعد آورده، تنها دو نفر ایمان آوردند و بقیه در جنگهاى مدینه کشته شدند یا پیش از فتح مکه مردند (13) و سیره نویسان این امر را مربوط به نفرین پیامبر صلى الله علیه و آله در حق آنها مىدانند. (14) ابولهب و ابوجهل، اسود بن عبد یغوث، ولید بن مغیره، عاص بن وائل، عقبة بن ابى معیط و ابو سفیان جزو این گروه هستند. ابولهب در تمام دوران بعثت از هیچ کوششى در راه مبارزه با پیامبر صلى الله علیه و آله کوتاهى نکرد. او و همسرش ام جمیل چنان در تمسخر و آزار پیامبر صلى الله علیه و آله پیشقدم شدند که نامشان در قرآن آمد. ام جمیل وقتى شنید آیاتى دربارهى او و همسرش نازل شده است اشعارى در هجو پیامبر صلى الله علیه و آله سرود (15) .
ابوسفیان بن حارث نیز با شعر پیامبر صلى الله علیه و آله را هجو مىکرد. و امیة بن خلف نیز چنان استهزاء مىکرد که به قول مفسران سورهى همزه دربارهى او نازل شد (16) .
همچنین شخصى از ابوجهل طلبکار بود، زمانى که وى فریاد استغاثه برآورد مشرکان به تمسخر پیامبر را نشانش دادند، پیامبر صلى الله علیه و آله نیز برخاست و به خانه ابوجهل رفت و او بىاختیار طلب مرد را داد (17) میزان تمسخر به اندازهاى بود که خداوند فرمود: «انا کفیناک المستهزئین» (18) .
اسود بن عبد یغوث مسلمانان را مسخره مىکرد و زمانى که آنان را مىدید مىگفت: پادشاهان روى زمین آمدند. وقتى رسول خدا صلى الله علیه و آله را مىدید مىپرسید: اى محمد امروز از آسمان با تو سخن گفته شده است؟ گفتهاند او با وضع بدى مرد (19) .
عاص بن وائل نیز با ابتر خواندن پیامبر صلى الله علیه و آله او را مسخره مىکرد، که آیات سورهى کوثر در این باره نازل شد (20) حکم بن ابى العاص نیز به دنبال رسول خدا صلى الله علیه و آله مىرفت و شکلک درمىآورد (21) .
- ناسزاگویى
در این میدان نیز ابوجهل پیشقدم بود. روزى در صفا پیامبر صلى الله علیه و آله را دید و به او ناسزا گفت! اما رسول اکرم صلى الله علیه و آله جوابى نداد و به خانه برگشت. ابوجهل هم به سوى محفل قریش در کنار کعبه رفت. حمزه که عمو و برادر رضاعى پیامبر صلى الله علیه و آله بود همان روز در حالى که کمان خود را حمایل کرده بود، از شکار برگشت او پس از انجام طواف به سوى خانهاش حرکت کرد. کنیز عبدالله بن جدعان که شاهد ناسزاگویى ابوجهل بود، جلو آمد و آنچه را دیده بود باز گفت. حمزه با ناراحتى و خشم از همان راه که آمده بود بازگشت و بىآن که به کسى چیزى بگوید کمان خود را بر سر ابوجهل کوبید و سر او شکست و گفت: به او ناسزا مىگویى. من ایمان آوردهام و راهى که او رفته است من نیز مىروم اگر قدرت دارى با من نبرد کن (22) .
7- آزار جسمى
وقتى رسول خدا صلى الله علیه و آله مردم را به توحید دعوت مىکرد، ابولهب در پى حضرت مىرفت و سنگ به سوى او مىانداخت و مىگفت اى مردم اطاعت نکنید (23) .
همچنین همسرش چنان پیامبر صلى الله علیه و آله را آزار داد که خداوند در حق آنها سوره لهب را نازل کرد.
گفته شده خداوند از آن روى همسر ابولهب را حمالة الحطب نامید که خار بر سر راه پیامبر صلى الله علیه و آله مىریخت (24) . روزى نیز ابوجهل در جمع قریش گفت: شما اى گروه مىبینید که محمد چگونه دین ما را بد مىشمرد و به آیین پدران ما و خدایان ما بد مىگوید. به خدا سوگند فردا در کمین او مىنشینم و سنگى را در کنار خود مىگذارم، هنگامى که محمد سر به سجده مىگذارد، سر او را مىشکنم. فرداى آن روز وقتى پیامبر صلى الله علیه و آله مشغول نماز شد و به سجده رفت، ابوجهل نیز برخاست و به پیامبر صلى الله علیه و آله نزدیک شد اما رعب عجیبى در دل او پیدا شد و لرزان و ترسان با چهرهاى پریده به سوى قریش برگشت. همه به سویش دویدند و گفتند چه شد! با صدایى لرزان و هراسان گفت: منظرهاى در برابرم مجسم شد که در تمام دنیا ندیده بودم لذا منصرف شدم (25) .
روزى نیز عقبة بن ابى معیط پیامبر را در حال طواف دید و ناسزا گفت و عمامهاش را به دور گردنش پیچید و از مسجد بیرون کشید که البته عدهاى از ترس بنىهاشم پیامبر صلى الله علیه و آله را از دست او گرفتند (26) . همو عبایش را بر گلوى حضرت انداخت و تا حد کشتن او را فشار داد (27) .
همچنین عقبه همراه ابولهب عذره و کثافات بر در خانه رسول خدا صلى الله علیه و آله مىریخت (28) .
پیامبر مىفرمود: من در میان دو همسایهى بد بودم ابولهب و عقبه. آنها شکمبهها را بر در خانه من مىریختند (29) . انداختن شکمبه و رحم گوسفند بر سر رسول خدا صلى الله علیه و آله در حال سجده هم از کارهاى قریش بود (30) . یک بار نیز خاک بر سر رسول خدا صلى الله علیه و آله ریختند، آن حضرت به خانه رفت و در آن جا یکى از دخترانش گریه کنان سر پدر را شست (31) .
و خلاصه این که به گزارش ابن هشام سختترین روز براى حضرت روزى بود که از خانه بیرون آمد و همه (آزاد و برده) تکذیبش کردند و آزارش دادند، آن روز نگران به خانه آمد و خود را در جامهاى پوشاند و سوره مدثر نازل شد (32) .
- توهین و نسبتهاى ناروا
مشرکان با واژههایى چون «دروغگو» «جادوگر» «دیوانه» «جن زده» «شاعر» و... تلاش مىکردند قداست پیامبر صلى الله علیه و آله را بشکنند. لذا قریش در برابر سؤال مسافران که از پیامبر صلى الله علیه و آله مىپرسیدند، او را به عنوان ساحر و شاعر معرفى مىکردند (33) که البته خداوند باز با آیات الهى به کمک پیامبر صلى الله علیه و آله آمد «بدین سان بر آنهایى که پیش از این بودند، رسولى مبعوث نشد جز آن که گفتند جادوگر یا دیوانهاى است. آیا بدین کار یکدیگر را توجیه کرده بودند؟ نه خود مردمى طاغى بودند. پس از آنها روى گردان شو. کسى تو را ملامت نخواهد کرد» . (34)
- شکنجهى یاران پیامبر صلى الله علیه و آله
بلال حبشى، عمار یاسر و پدر و مادر او، عبدالله بن مسعود، ابوذر و... از جمله یاران پیامبرند که آزار زیادى از قریش دیدند.
یکى از این افراد ابوذر غفارى است. او چهارمین یا پنجمین نفر بود که مسلمان شد. در دورهاى که هنوز دعوت آشکار شروع نشده بود، او از پیامبر صلى الله علیه و آله کسب تکلیف کرد و حضرت فرمود به قبیله خود برگرد و اسلام را تبلیغ کن. او سوگند یاد کرد که قبل از برگشتن نداى اسلام را به گوش مردم مکه برساند و همین کار را کرد که البته چنان ضرباتى بر او وارد کردند که بیهوش شد. البته او به سوى قبیلهاش رفت و آنها را به اسلام دعوت کرد (35) .
0- اقدامات فکرى
آنچه خواندید تنها تلاشهایى بود که در حد فشار جسمى و روانى بر پیامبر صلى الله علیه و آله وارد مىشد، اما از جهت علمى نیز قریش در صدد مبارزه با پیامبر صلى الله علیه و آله برآمد تا مانع تبلیغ دین جدید شود. حقیقت این است که اندیشههاى عصر جاهلیتسستتر از آن بود که بتواند در مقابل اندیشههاى پیامبر صلى الله علیه و آله که برگرفته از وحى بود، مقاومت کند، اما آنان در هر صورت ولو با استفاده از یهودیان در صدد برآمدند با انکار وحى بودن آنچه به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مىرسید، اساس نبوت او را زیر سؤال ببرند. آنان ادعا مىکردند آنچه پیامبر صلى الله علیه و آله مىگوید وحى نیستبلکه مطالبى است که اهل کتاب به او یاد دادهاند. قرآن کریم در این باره مىگوید: «مىدانیم که مىگویند [این قرآن را ] بشرى به او مىآموزد» (36) ابن اسحاق در یک روایت آورده است که منظور از آن بشر (رحمان) در شهر یمامه بوده است (37) . قرآن به این شبهه پراکنى، پاسخى علمى مىدهد و مىگوید: «لسان الذى یلحدون الیه اعجمى وهذا لسان عربى مبین» (38) «زبان کسى که به او نسبت مىدهند عجمى است ولى این قرآن به زبان عربى روشن است» .
همچنین آنها شباهت قصص انبیاء قرآن را با تورات مطرح مىکردند که خداوند فرمود: و کافران گفتند که: این (قرآن) جز دروغى که خود بافته است و گروهى دیگر او را بر آن یارى دادهاند، نیست، حقا آنچه مىگویند ستم و باطل است و گفتند این اساطیر پیشینیان است که نگاشته و هر صبح و شام بر او املا مىشود (39) .
برخورد فکرى دیگر مربوط به ابن زبعرى است. زمانى که این آیه نازل شد «شما و آن چیزهایى که جز خدا مىپرستید، هیزمهاى جهنمید. شما به جهنم وارد مىشوید» (40) ابن زبعرى گفت اگر این طور باشد ما ملائکه را نیز مىپرستیم یهود عزیر و نصارى مسیح را. پس آنان هم در جهنم هستند. رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: البته از این نوع اگر خودشان دوست داشته باشند که جز خدا معبود واقع شوند، همراه کسى خواهند بود که آنها را عبادت کرده و در جهنم هستند. خداوند نیز براى دفع توهم این آیه را فرمود: «کسانى که پیش از این مقرر کردهایم که به آنها نیکویى کنیم از جهنم به دورند» . (41) در اصل منظور از آیه خستبتها و نظایر آن بود که خداوند آنها را ناتوان از هر نوع کارى و حتى از وارد شدن به جهنم مىشناساند و قاعدتا آیه شامل مردمانى چون فرعون است که به ناحق خود را معبود معرفى مىکردند (42) .
حکایتى جالب:
«ولید از بزرگان عرب بود و بسیارى از مشکلات به دست او حل مىشد. گروهى از قریش براى حل مشکل نفوذ اسلام در تمام خانهها به سوى او رفتند و جریان را گفتند و قضاوت او را دربارهى قرآن محمد خواستند و گفتند: آیا قرآن محمد، سحر و ادوستیا کهانتیا خطابه و سخنرانىهایى است که او ساخته است. ولید مهلتخواست و خود در حجر اسماعیل نزد پیامبر صلى الله علیه و آله رفت و گفت: پارهاى از اشعارت را بخوان. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود آنچه مىخوانم شعر نیست. کلام خداست که براى هدایتشما نازل شده است. بالاخره ولید تقاضاى تلاوت کرد و پیامبر صلى الله علیه و آله سیزده آیه از آغاز سوره فصلت را خواند هنگامى که به این آیه رسید «فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد وثمود» ولید سختبه خود لرزید و موهایش راستشد. با حالتبهتزدهاى از جاى خود برخاست و به منزلش رفت و چند روز بیرون نیامد به طورى که قریش او را مسخره مىکردند که ولید از دین نیاکانش به در آمده و داخل دین محمد شده است (43) .
البته عتبة بن ربیعه نیز نمونهاى دیگر از این دست قضاوت کنندگان است که به حقانیت وحى ایمان آورد (44) .
1- درخواستهاى بنى اسرائیلى
جاهلان آن گاه که از هر درى ناامید مىشوند به طرح معماها و خواستههاى عجیب و غریب روى مىآورند. درست مثل آنچه دربارهى پیامبر صلى الله علیه و آله روى داد. آنان ناامید از هر جا در صدد برآمدند از پیامبر صلى الله علیه و آله خواستههایى طلب کنند که در آوردن آن عاجز بماند و بطلان دینش ثابتشود.
آنها روزى در کنار کعبه اجتماعى برقرار کردند و پیامبر صلى الله علیه و آله را دعوت نمودند. پیامبر صلى الله علیه و آله هم خود را به آنجا رساند. قریش از آنچه محمد صلى الله علیه و آله بر سرشان آورده بود شکوه کردند و گفتند: ما به این شرط ایمان مىآوریم که:
- سرزمین ما خشک است، از خدا بخواه آبهایى در این سرزمین جارى شود.
- باید باغى در اختیار داشته باشى که از میوههاى آن بهرهمند شویم و در میان آن آب جارى باشد.
- آسمان را قطعه قطعه بر سر ما فرو ریزى.
- خدا و فرشتگان را حاضر کنى.
- کاخى از طلا داشته باشى.
- به سوى آسمان بروى و تا نامهاى که نبوتت را تصدیق کند از آسمان نیاورى، ایمان نمىآوریم (45) .
البته مسلم است که پیامبران در هر زمینهاى دستبه اعجاز نمىزنند بلکه شرایطى لازم است که این درخواستها فاقد آنها است:
- امور محال و غیر ممکن که امکان تحقق ندارد، از قلمرو قدرت بیرون است و هرگز مورد مشیتخدا قرار نمىگیرند.
- هدف از درخواست اعجاز این است که به وسیله آن صدق گفتار پیامبر به دست آید و سند و دلیل بر ارتباط او با جهان فوق طبیعتباشد. هر گاه مورد درخواست مردم از پیامبرى فاقد این خصیصه شود، دلیلى ندارد که پیامبر کارى را که مربوط به شئون او نیست انجام دهد. لذا چشمهاى که از زمین بجوشد، باغى از خرما، خانهاى از طلا، دلیلى بر ارتباط با غیب نخواهد بود.
- منظور از درخواست معجزه، ایمان آوردن است و وقتى آنها لجوج هستند، چنین درخواستى اجابت نمىشود (46) .
پىنوشتها:
) سیره ابن هشام، ج1، ص245 و 262 .
) شعراء / 214 .
) ان الرائد لا یکذب اهله والله الذى لا اله الا هو انى رسول الله الیکم خاصة والى الناس عامة والله لتموتن کما تنامون ولتبعثن کما تستیقظون ولتحاسبن بما تعملون وانها الجنة ابدا والنار ابدا» سیره حلبى، ج1، ص321 .
) تاریخ طبرى، ج2، ص62 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج13، ص210 .
) سیره حلبى، ج1، ص321 .
) طبقات کبرى، ج4، ص100; انساب الاشراف، ج1، ص231; سیره نبوى ابن هشام، ج1، ص298.
7) سیره ابن هشام، ج1، ص265 .
) والله یا عماه لو وضعوا الشمس فى یمینى والقمر فى شمالى على ان اترک هذا الامر حتى یظهره او اهلک فیه ما ترکته.
) سیره ابن هشام، ج1، ص265 .
0) تاریخ طبرى، ج2، ص67 .
1) مجمع البیان، ج10، ص552، و عیون الاثر، ج1، ص197 .
2) طبقات کبرى، ج1، ص200 .
3) همان، ص201، مجمع البیان، ج6، ص347 .
4) دلایل النبوة، بیهقى، ج2، ص339 .
5) انساب الاشراف، ج1، ص122 .
6) سیره نبوى، ابن هشام، ج1، ص356 .
7) عیون الاثر، ج1، ص205 .
8) حجر / 95 .
9) انساب الاشراف، ج1، ص132 .
0) مجمع البیان، ج10، ص549 .
1) انساب الاشراف، ج1، ص15 .
2) سیره ابن هشام، ج1، ص313 .
3) کنز العمال، ج6، ص302 .
4) سیره نبوى، ابن هشام، ج1، ص355 .
5) سیره ابن هشام، ج1، ص298 .
6) بحار الانوار، ج18، ص204 .
7) المصنف، ابن ابى شیبه، ج7، ص331 .
8) انساب الاشراف، ج1، ص147 .
9) طبقات کبرى، ج1، ص201 .
0) سیره نبوى، ابن هشام، ج1، ص416 .
1) همان .
2) همان، ص291 .
3) سیره نبوى، ابن هشام، ج1، ص271 .
4) الذاریات / 55، 53 .
5) طبقات ابن سعد، ج4، ص223 .
6) نحل / 103 .
7) سیره نبوى، ابن هشام، ج1، ص311 .
8) نحل / 103 .
9) فرقان / 4- 3 .
0) انبیاء / 98 .
1) همان / 101 .
2) سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ج1، ص217 .
3) بحار الانوار، ج17، ص211. نقل از فروغ ابدیت، ج1، ص290 .
4) سیره ابن هشام، ج1، ص293 .
5) اسراء / 93- 91 .
6) فروغ ابدیت، ج1، ص296 .
|